نفسنفس، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره

نفس زندگیمون

روزی که فرشته کوچولوی من زمینی شد

نفس مامان سلام.سلام به اون روی ماهت عزیزم، به صورت مثل قرص ماهت،به خنده های نازنینت، خدایا شکرت بالاخره انتظار نه ماهه من بسر رسید و دخترکم اومد تو بغلم.باورم نمیشه که مامان شدم و یه دخمل شیطون بلا رو بدنیا اوردم.نفسم عمرم همه کسم دارو ندارم زندگیم تو این 9 ماهی که تو وجودم بودی احساس غیر قابل وصفی نسبت بهت داشتم عزیزم.نمیدونم چجوری بگم همیشه با خودم میگفتم نکنه خواب میبینم ولی نه بالاخره روزی که بدنیا اومدی فهمیدم که واقعیته و همه چی تو بیداریه.بذار از اول برات بگم عمرم اخه حیفه اون روز به یاد ماندنی رو کامل تعریف نکنم.روز شنبه بود و 23ام اذر ماه.چندروزی بود به پاقدم پربرکت فرشته کوچولوی نن همه جا سفید پوش شده بود.دیگه پاییز کم کم بارو بندی...
27 آذر 1392

روزهای تلخ وشیرین بارداری

دخترک عزیزم سلام.خوبی عمر مامان؟امروز میخوام از روزایی که تو دل مامان بودی برات بگم.روزای تلخ و شیرینی که هر لحظه و ثانیه شو فقط بخاطر گل روی ماه تو ملوسک م میگذروندم تا زود بغلت بگیرم گلم.هرچند خیلی سخت بود ولی ارزششو داشت نفس مامان.الان که دارم به اون روز فکر میکنم بعضی وقتا دلم برا اون روزای پر از استرس و بدحال بودنم هم تنگ میشه.خنده داره نه؟!دقیقا نمیتونم بگم چه حالی داشتم چون خودمبه این نتیجه رسیدم که ادم خودش باید مادر شه تا درک کنه که یه مادر از وقتی پاره تنش میاد تو وجودش تا زایمان کنه و حتی بزرگش کنه چه سختی هایی رو تحمل میکنه...ایشالله وقتی تو گل دختر مامان یه روزی مادر بشی حرفای منو میفهمی عزیز دلم.الکی هم نگفتن که بهشت زیر پای ما...
16 آذر 1392
1